بدون عنوان
عزیزمامان بالاخره بعد از مدتها سعی و تلاش تونستی یکم اذر ماه درست و حسابی چهار دست و پا بری و از فرداش شدی فرفره تو چهار دست و پا رفتن اولین جایی هم که رفتی تو اتاق خودت بود تا ازت غافل میشم کارهای خطرناک میکنی یا میری سمت میز تلویزیون و یا توی کمد اکواریوم یا میدویی سمت اتاقها مدام هم پشت رو نگاه می کنی ببینی دنبالت میام یا نه وروجک من تا می گم پسر من کو پسر من کجاست خودت رو برام لوس می کنی و میزنی زیر خنده . الهی قربون فهم و شعورت بشم مامانی
امسال اولین محرم زندگیت رو رفته بودیم دماوند و یه دو هفته ای اونجا بودیم شبها با خاله هات و ذخترخاله هات میرفتیم مسجد بر خلاف تصورم که فکر میکردم نمی مونی و اذیت کنی خیلی هم پسر خوبی بودی و به لطف بغل خاله ها می موندی
تازه یه بشقاب غذای نذری هم می گرفتی و چادر مامانی و دهنت رو حسابی به فیض می رسوندیانشاالله پسرم همیشه پیرو راه امام حسین باشی عزیزم.
راستی تو دماوند پیش امیر علی هم رفیتیم امیر علی پنج ماه از تو کوچیکتره و بچه دوسته صمیمی منه که مثل خواهرمه . حالا دیگه تو تنها نیستی پسرم یه داداش داری به اسم امیر علی
چقدر اون روز شیطونی کردی عزیزم هی می خواستی امیر علی رو بغل کنی حسابی از دستت خندیدیم و بهمون کلی خوش گذشت مامانی فدات شه مهربونم