پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

پارسا عشق مامان و بابایی

بیست و دو ماهگی

خوشگلم اگه بگم وقت نمیکنم وبلاگت رو اپ کنم دروغ گفتم تنبلیم میاد مامانی چون عکسات رو بابایی  میزاره تو فیس بوک عزیزم دو ماه دیگه دو سالت تموم میشه این بیست و دو ماه خیلی سریع گذشت . هم تو بزرگ شدی هم من تو قد کشیدی عزیزم و کلی چیزهای جدید یاد گرفتی و منم در کنارتو کلی تجربه های جدید به دست اوردم . نفس من ماشاالله خیلی باهوشی بلدی از یک تا بیست بشماری . ده بیست سی چهل رو هم حفظی . همه کتابهایی رو که برات میخونم خفظی و جلو جلو اولش رو میگی . حرف زدنت خیلی خپبه عزیزم ماشاالله زود حرف اومدی جمله میگی ولی هنوز افعال رو درست نمی تونی بگی مثلا وقتی اب میخوای میگی اب میخوری یا ماست میخوای میگی ماست میخوری . عاشق برقی وقتی لامپ روشن می...
16 دی 1393

بدون عنوان

خوشگل پسرم بالاخره امروز درست و حسابی راه رفتی خودت از جات بلند شدی و ترسون و لرزون قدم برداشتی دستات رو باز کردی که نیافتی و پنج شش قدم راه رفتی . دیگه ترست ریخته عزیزم تا فرصت گیر میاری بلند میشی و راه میری ولی هنوز حرفه ای نشدی . مامانی خیلی خوشحال شدم راه رفتنت رو دیدم دستم رو بلند کردم و گفتم الهی شکر تو هم پشت سر من سریع دستت رو بلند کردی و ادای منو در اوردی ورجک پسرم عاشق اهنگهای شادی مخصوصا اهنگهای بچه گونه و تا یه اهنگ شاد می شنوی رو زانوهات می شینی و خودت ر بالا و پایین می کنی و هی هی میگی رقاص باشی یه اهنگ پنگول رو دوست داری که میگه : گفت به گلها دست نزنین نه نه نه نمی زنیم ، وقتی به این یه تیکه میرسه انگشت اشارت رو مثل ادم ب...
27 فروردين 1393

عکس تولد پارسا

بالاخره یه ساله شدی عزیزم الهی مامانی فدات بشه چقدر زود یک سال گذشت میدونم تا چشم بهم بزنم انشاالله واسه خودت مردی شدی و دوباره اونموقعه میگم چقدر زود گذشت رسم زندگی همینه خوشگله مامان  تو قد میکشی و مادرت قد خم میکنه عزیزم سه شنبه سیزدهم اسفند تولدت بود ولی پنج شنبه برات جشن گرفتیم تا همه بتونن بیان . تو جشنت خیلی پسر خوبی بودی و مامانی رو اذیت نکردی خیلی خوش گذشت کلی رقصیدیم و بزن بکوب کردیم مامانی هم حسابی هنرهاش رو تو جشن تولدت رو کرد برات یه کلیپ درست کردم و تو تولدت گذاشتم و همه رو سوپرایز کردم قابلت رو نداشت دردونه من انشاالله اگه عمری باقی موند برای تولد بیست سالگیت هم میخوام کلیپ از روز تولد تا بیست سالگیت بسازم انشاا...
17 اسفند 1392

ایستادن

پسر کوچولو من امروز برای اولین بار بدون کمک تو سن یازده ماه و پنج روزگی ساعت 5.50 دقیقه عصر بدون کمک چند لحظه ایستاد و تا شب چند بار دیگه تونست بدون کمک وایسته الهی مامانی قربونت بره ، تو رو روبروی خودم نگه داشتم و هی گفتم جارو برقی حواست رفت پی جارو برقی منم دستات رو ول کردم و دیدم واسه خودت وایستادی الهی قربون قد و بالات بشم عزیزم حسابی بازیهای رو که مامانی باهات می کنه رو یاد گرفتی وقتی عمو زنجیر باف می خونم برات و می رسم به ، با صدای چی میزنی زیر خنده و یواش میگی : هاپ هاپ هاپ تازه از امروز بع بع رو هم بهش اضافه کردی وقتی اتل متل توتوله باهات بازی میکنم تو هم میزنی رو پای من تاب بازی هم که میکنی میگی اب اب اب هم که می خوری ح...
18 بهمن 1392

بدون عنوان

سلام جوجو من ، اره خوشگلم تو جوجو مامانی هستی چون تا دستم رو می کوبم زمین و می گم جوجو بیا هر جا باشی مثل فرفره چهار دست و پا میایی و دستم رو می گیری الهی مامانی قربونت بره جدیدا دیگه وقتی میایی دنبالم تو اشپزخونه صدام می کنی مام فدات بشم خوشگل من تو کی خارجی شدی وقتی بهت می گم بگو بابا می گی با ، داری با تموم وجودت سعی میکنی که حر ف بزنی خوشگلم وقتی سی دی صد افرین رو برات میزارم بعضی از کلماتش رو انگار تو دلت تکرار می کنی  لبات رو تکون میدی از کارهای جدیدت هم بگم که کلاغ پر رو یاد گرفتی و تا میگم کلاغ انگشت مامانی رو می گیری و بلند می کنی دیگه وقتی چیزی رو می گیری و بلند میشی کمتر خودت رو ول می کنی و سعی میکنی اروم بشینی ....
23 دی 1392

تاتی تاتی

وروجک من امروز برای اولین بار لبه مبل رو گرفتی و راه رفتی تاتی تاتی رفتنت مبارک نفسم ، نشد هم مواظبت باشم نیافتی هم عکس بگیرم اما به جاش چند تا عکس دیگت رو که امروز انداختم یادگاری میزارم برات. قربونت برم خیلی تو دل برو و با نمک شدی  ...
22 آذر 1392

سلام سلام صد تا سلام من اومدم با دندونام

پسر خوشگل من بالاخره امروز هفدهم اذر توی نه ماه و چهار روزگی دندون خوشگلت در اومد مبارکت باشه شیطون بلای مامانی . هزار ماشاالله وروجکی شدی مثل فرفره چهار دست و پا میری و هر جا میرم دنبالم میایی عاشق سی دی خاله ستاره و سی دی صد افرینی و حسابی با شنیدن صداشون ذوق میکنی  میایی تو اتاق خواب ما و لبه تخت رو می گیری  بلند می شی و بعد یه هو خودت رو ول می کنی  از دست تو وروجک نمی تونم یه لحظه ازت غافل بشم  ماشاالله خستگی نا پذیری و مدام بین اتاقها و پذیرایی تو رفت و امدی و دنبال چیزهای جدید میگردی انشاالله به زودی راه می افتی و مردی میشی برای خودت   ...
18 آذر 1392