پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

پارسا عشق مامان و بابایی

پارسا و مادر جون

عزیزم این عکس رو دو روز پیش وقتی مادر جون و دایی اومده بودن خونمون ازتون انداختم یک ماه پیش که رفته بودیم دماوند  مادرجون مریض بود و عمل کرده بود و نتونسته بود تو رو ببینه برای همین دلش طاقت نیاورد با وجود این که مریض بود اومد خونمون دیدن تو عزیزم ...
29 مرداد 1392

بدون عنوان

سلام پسر نازم . بالاخره بعد از مدتها که از ساختن این وبلاگ می گذره اومدم برات بنویسم و تو الان در خواب ناز به سر می بری و من اومدم که عکسهای خوشگلت رو برات اینجا یادگاری بزارم پسر کوچولوی من دیگه داری کم کم بزرگ می شی و شیطون یه جا اروم و قرار نداری نه تو بغل بند می شی نه رو زمین بعضی موقعه واقعا نمیدونم چجوری باید سرگرمت کنم الان دو روز هم هست که یاد گرقتی تا میزارمت زمین سریع بر میگردی روی شکمت و می زنی زیر گریه اصلا نمی تونم تنهات بزارم و برم به کارهام برسم چون سریع گریت در میاد و جیغ می کشی . کوچولوی شیطون من نمی دونم خدا رو چجوری بابت داشتن تو شکر کنمابت این که تو رو به من داد و معنی عشق رو به من فهموند از خدا می خوام همیشه سالم و سرحال...
29 مرداد 1392